سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 تعداد کل بازدید : 4300

  بازدید امروز : 0

  بازدید دیروز : 1

عاشق دروغگو

 
با ذکر خدا دلها زنده می شود . [پیامبر خدا صلی الله علیه و آله]
 
نویسنده: مهدی ::: چهارشنبه 85/3/24::: ساعت 11:55 صبح




دیروز روز عجیبی بود .بیشتر از همیشه دلتنگ تو بودم.می خواستم باهات تماس بگیرم

بدجوری نگرانت بودم.ولی خوب میدونستم که احتیاجی نداری به تماس من .یه جوریم

غرورم نمی ذاشت.خوب منم به یه هم صحبت نیاز دارم ولی می دونم تو برام وقتی نداری
.

دلم به طرز عجیبی گرفته بود.فکر اینکه نکنه ناراحت باشی داشت دیوونم می کرد.هیچ

راهی نداشتم  .دیروقت بود .نمی تونستم تو رختخواب باشم.پاشدم تاقدم بزنم.اما این افکار

رهام نمی کرد.



وای اگه کسی دست تو رو بگیره من پیش کی فریاد بزنم که زندگیمو ازم گرفتن.

اگه یه روز سرت رو شونه کسی باشه به کی بگم دارم می میرم.

اگه یه روز نگات تو نگاه کسی باشه به کی بگم که خورشیدمو گرفتن.

اگه من با تو نباشم به کی بگم که نهایت عجزم.به کی بگم همه عشق من نصیب کسی دیگه هستش

وکمرم داره میشکنه.

به کی بگم هیچ کس مثل من قدرشو نمی دونه.هیچ کس مثل من دوسش نداره.

هنوزم این افکار داره دیوونم میکنه.وقتی این قضیه هم که دوستم نداری ....وای

داد از این همه تنهایی.بازم میگم حکایت من به کسی می مونه که با چنگ و دندون می خواد توی

طوفان شن چادر پاره ای که تنها سر پناهشه رو حفظ کنه ولی...

باور کن با همه وجود سعی کردم بهت بفهمونم که دیوونتم که دوست دارم که من بیشتر از همه قدر

تو رو میدونم.

ولی عشق من یه جاده یه طرفست که می خوام تا آخرش برم حتی اگه به مرگم ختم بشه.

دیروز خیلی برات دعا کردم .خواستم تا همه درد تو رو به من بده تا تو با هر کسی که می خوای

راحت و خوشبخت بشی.

یاد تو همیشه همراه منه....ولی تو از من فراری.

تو فرشته روشنی شبهای تاریک منی که از من خیلی خیلی دوری.

 

دوست دارم خدا

 


 
نویسنده: مهدی ::: چهارشنبه 85/3/24::: ساعت 11:55 صبح




دیروز روز عجیبی بود .بیشتر از همیشه دلتنگ تو بودم.می خواستم باهات تماس بگیرم

بدجوری نگرانت بودم.ولی خوب میدونستم که احتیاجی نداری به تماس من .یه جوریم

غرورم نمی ذاشت.خوب منم به یه هم صحبت نیاز دارم ولی می دونم تو برام وقتی نداری
.

دلم به طرز عجیبی گرفته بود.فکر اینکه نکنه ناراحت باشی داشت دیوونم می کرد.هیچ

راهی نداشتم  .دیروقت بود .نمی تونستم تو رختخواب باشم.پاشدم تاقدم بزنم.اما این افکار

رهام نمی کرد.



وای اگه کسی دست تو رو بگیره من پیش کی فریاد بزنم که زندگیمو ازم گرفتن.

اگه یه روز سرت رو شونه کسی باشه به کی بگم دارم می میرم.

اگه یه روز نگات تو نگاه کسی باشه به کی بگم که خورشیدمو گرفتن.

اگه من با تو نباشم به کی بگم که نهایت عجزم.به کی بگم همه عشق من نصیب کسی دیگه هستش

وکمرم داره میشکنه.

به کی بگم هیچ کس مثل من قدرشو نمی دونه.هیچ کس مثل من دوسش نداره.

هنوزم این افکار داره دیوونم میکنه.وقتی این قضیه هم که دوستم نداری ....وای

داد از این همه تنهایی.بازم میگم حکایت من به کسی می مونه که با چنگ و دندون می خواد توی

طوفان شن چادر پاره ای که تنها سر پناهشه رو حفظ کنه ولی...

باور کن با همه وجود سعی کردم بهت بفهمونم که دیوونتم که دوست دارم که من بیشتر از همه قدر

تو رو میدونم.

ولی عشق من یه جاده یه طرفست که می خوام تا آخرش برم حتی اگه به مرگم ختم بشه.

دیروز خیلی برات دعا کردم .خواستم تا همه درد تو رو به من بده تا تو با هر کسی که می خوای

راحت و خوشبخت بشی.

یاد تو همیشه همراه منه....ولی تو از من فراری.

تو فرشته روشنی شبهای تاریک منی که از من خیلی خیلی دوری.

 

دوست دارم خدا

 


 
نویسنده: مهدی ::: چهارشنبه 85/3/24::: ساعت 11:51 صبح

سلام

            


 

لیست کل یادداشت های این وبلاگ

 
 
 
 

موضوعات وبلاگ

 

درباره خودم

 

حضور و غیاب

 

اشتراک